سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، زندگی و درمان است [امام علی علیه السلام]
از وهابیت بگویم
درباره



از وهابیت بگویم

وضعیت من در یاهـو
محمد بن تاج
درباره وهابیت وپاسخ به شبهات درمورد وهابیت خواهد بود

درباره پیدایش سلفی گری باید اذعان داشت که این عقیده، به تدریج به وجود آمده و یکجا ایجاد نشده است. اندیشه های سلفی گری را وقتی در طول تاریخ اسلام بررسی می کنیم، می بینیم بخشی از اینها در قرن های اوّل، دوم و سوم و برخی در قرن های هفتم و هشتم، در زمان حیات ابن تیمیه وجود دارد. پس عقاید آنها یک باره شکل نگرفته است. مجموعه افرادی را که دارای این اعتقاد هستند، سلفی می خوانند.

 

••• لطفاً برای آغاز گفت وگو بفرمایید تعریف سلفی چیست و به چه کسانی سلفی می گویند؟

دربارة پیدایش سلفی گری ابتدا باید به لغت سلف توجّه کنیم. سَلَف به معنای گذشته و گذشتگان است؛ ولی از نظر خود سلفی ها، هر گذشته ای سلف نیست. از نظر آنها سلف عبارت است از افرادی که در سه قرن اوّل اسلام زندگی می کردند. از نظر ما؛ اگر این مدّعا دربارة مردم ساکن در قرن اوّل بود، می شد آن را به علّت صحابی پیامبر(ص) بودن پذیرفت. امّا وقتی دربارة مردم سه قرن گفته می شود، ما وجهی برای برتری دادن مردم این سه قرن بر دیگر مردم نمی بینیم.

••• آنها بر چه اساسی چنین حرف عجیبی را به خورد مخاطبان خود می دهند؟

مستند آنها در این باره، یک حدیث است. حدیثی که زیاد از آن استفاده می کنند: آنها می گویند: پیغمبر(ص) فرموده اند: «خیر القرون قرنی ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم»؛ ما این سخن را در منابع روایی شیعی صحیح نمی دانیم: «بهترین قرن ها، قرن من است و بعد از من مردمی که در قرن بعدی می آیند و مردم در قرن بعد.» این حدیث در کتاب «صحیح بخاری»، کتاب «شهادات»، در باب لایشهد علی شهادة الجور اذا اّشهد آمده است. حدیث شمارة 2652.

بنابراین، آنها اعتقاد دارندکه: به استناد این حدیث، کسانی که در سه قرن اوّل بودند، انسان های شریف و خوبی بودند و مورد تأیید پیغمبرند و به آنها سلف می گوییم.

پس تکلیف این برش تاریخی معلوم شد و دیدیم این سلف به این معنای پدران و اجداد و قرون گذشته نیست، بلکه به معنی سه قرن اوّل پیدایش اسلام است. به استناد حدیثی که خدمتتان عرض کردیم، این معنای سلف در لغت.

••• آیا واقعاً تمام این اعتقادات سلفی ها در صدر اسلام و حتّی سه قرن نخست وجود داشته است؟

دربارة پیدایش سلفی گری باید اذعان داشت که این عقیده، به تدریج به وجود آمده و یکجا ایجاد نشده است. اندیشه های سلفی گری را وقتی در طول تاریخ اسلام بررسی می کنیم، می بینیم بخشی از اینها در قرن های اوّل، دوم و سوم و برخی در قرن های هفتم و هشتم، در زمان حیات ابن تیمیه وجود دارد. پس عقاید آنها یک باره شکل نگرفته است. مجموعة افرادی را که دارای این اعتقاد هستند، سلفی می خوانند.

این عقیده، در افکار خلیفة دوم، مروان بن حکم، معاویه و برخی اصحاب دیگر وجود داشته و در احادیثی رگه هایی از آن پیدا می شود.

••• ممکن است نمونه ای از باور سلفی را بیان کنید؟

مثلاً از عمربن خطّاب و عایشه نقل شده است. اینها جزیی است و کلّی نیستند؛ مثلاً روایتی از خلیفة دوم به نقل از پیامبر(ص) آمده که می گوید: گریه کردن بر میّت جایز نیست؛ زیرا باعث عذابش می شود. این روایت در صحیح بخاری آمده است. بر این پایه، مسلمانان را از گریه کردن در وقت عزا منع می کنند. اتّفاقا در همین کتاب، روایت دیگری از عایشه آمده که گفته است، منظور ازجملة یاد شده این است که، در حالی که مردم گریه می کنند، مرده هم هم زمان دارد عذاب می شود و منظور این نیست که به سبب گریة آنها، میّت عذاب می شود. در روایت دیگری هم آمده است که پیامبر(ص) از جایی رد می شدند، دیدند دارند برای زنی یهودی گریه می کنند. پیامبر(ص) فرمودند: او دارد عذاب می شود و آنها هم دارند برای او گریه می کنند. حتّی اگر فرض کنیم عذاب او به سبب گریة آنها هم بوده، باز این دربارة غیر مسلمان است و نمی توان آن را به مسلمان تعمیم داد. علاوه بر آن، عایشه در ادامه اش می گوید: در قرآن کریم خداوند می فرماید: «لاتزر وازره وزر اخری؛ کسی گناه دیگری را به دوش نخواهد کشید.» جالب این است که با وجود این دلایل و آیات، باز به ما می گویند در بقیع گریه نکنید تا مایة عذاب اهل قبور آنجا نشوید.

پس هم رگه های عقاید سلفی در کتب روایی موجود است و هم عقاید مخالف آن. دربارة توسّل که سلفی ها آن را قبول ندارند در صحیح بخاری روایت شده است که عمربن خطّاب برای باریدن باران به عموی پیغمبر (ص)، عبّاس متوسّل شد؛ امّا مروان بن حکم، توسّل را قبول نداشته و جلوگیری می کرده است. جالب است که در صحیح آمده مردم که دیدند باران نمی آید، از عایشه راه چاره را خواستند و عایشه به آنها گفت: مقداری از سقف خانة پیامبر را بشکافید و وقتی نور به آنجا بتابد، باران خواهد بارید. همین هم شد. این نشان می دهد که در طول قرون و اعصار، پس از پیامبر(ص) نیز هنوز توسّل و اعتقاد به آن وجود داشته است و از آن استفاده می کرده اند و الآن هم در عکس ها این دریچه را می توان دید و شاید الآن هم استفاده بشود. پس هرچند در تاریخ، رگه های این اعتقادات وجود داشته، هم زمان مخالف آنها هم بوده است به تدریج زمانی عقاید انحرافی بین مسلمانان رواج پیدا می کند و وقایعی، مثل منع حدیث در تاریخ اسلام اتّفاق می افتد و احادیث خاصّی زمان بنی امیّه نشر پیدا می کنند. برای اینکه جلوی شناخت اهل بیت(ع) را بگیرند تا مردم با آنها آشنا نشوند و توسّل به اهل بیت(ع) پیدا نکنند، این موضوعات را محدود و در نتیجه و به مرور، آن را از ذهن ها پاک می کنند. تا زمان احمدبن حنبل همین وضعیت ادامه داشت.

••• خود احمدبن حنبل چه نگاهی به تشیّع و اهل بیت(ع) داشت؟

احمد بن حنبل به لحاظ شخصیّتی و تفکّر، نزدیک ترین تفکّر را به شیعه دارد؛ امّا به لحاظ عملکرد حدیثی و فقهی نه. اگر تشیّع یعنی کسی که سینه چاک اهل بیت(ع) است، من می توانم به شما بگویم که احمدبن حنبل از همه سینه چاک تر است. تا به امروز هیچ فقیه شیعه ای فتاوای تند ایشان را به نفع تشیّع نداشته اند. او پایه گذار مکتب «حنبلی» است که وهّابیت و سلفی گری از شکم آن بیرون آمده؛ امّا او در تفکّرات به امیرالمؤمنین(ع) بسیار نزدیک بوده و پای عقیده اش، مبارزات بسیاری داشته است؛ به عنوان نمونه، یکی دو تای آن را نقل می کنم. احمدبن حنبل در زمانی زندگی می کرد که اعتقاد داشتند خلفای پیامبر سه نفرند، نه چهار نفر. او به شدّت با این تفکّر مبارزه می کند و در پی اثبات آن است که بگوید خلفای پیامبر(ص) چهار نفر بودند و الآن که همة اهل سنّت خلفای پیامبر(ص) را چهار نفر می دانند، نتیجة زحمت ها و مبارزه های احمدبن حنبل است. به استناد یک حدیث که گفته اند پیامبر(ص) می فرمایند: خلافت بعد از من سی سال است و بعد از آن تبدیل به پادشاهی می شود. احمدبن حنبل می گوید با سه خلیفه یک مقداری از آن ناقص می شود وهر کس در این مدّت سی سال حکومت کرد، خلیفة پیامبر(ص) محسوب می شود و بعد از آن دیگر خلیفه نیست و سلطنت می شود. جالب اینجاست که این سی سال شامل خلافت امام حسن(ع) هم می شود که اسم آن را نمی آورند و می گویند ایشان با صلح حکومت را واگذار کرد. بنابراین بر اساس این سخن پیامبر(ص)، کسی نمی تواند به معاویه بگوید: خلیفه و امیرالمؤمنین؛ بلکه باید بگوید: ملک (پادشاه). در این راستا احمدبن حنبل فتاوای خیلی تندی دارد؛ مثلاً روزی گفت: چه حرف زشتی است که کسی بگوید علی خلیفة رسول الله(ص) نیست و در برهه ای فتوا داد که هرکس خلافت را برای علیّ بن ابی طالب(ع) ثابت نداند، از الاغ گمراه تر است. یکبار دیگر هم تا آخر کار را رفته و می گوید: هر کس خلافت علی(ع) را قبول نداشته باشد، به او دختر ندهید و از او دختر نگیرید و با او هم کلام نشوید. باید ببینیم معنای این حرف چیست؟ ما با اهل کتاب ازدواج می کنیم، امّا با کفّار و مشرکان، هندوها و بودایی ها، ازدواج نمی کنیم؛ پس معلوم می شود که نظر احمدبن حنبل این است که کسی که خلافت امام علی(ع) را قبول نداشته باشد، در حکم کافر و مشرک است و نمی شود با او ازدواج کرد! جالب اینجاست که هرچند ما با کفّار و مشرکان ازدواج نمی کنیم، امّا با آنها حرف می زنیم، در حالی که احمدبن حنیل حتّی حرف زدن با آنها را ممنوع می کند. معنای این فتوا آن است که او خود ابلیس است و من وقتی بفهمم کسی خود ابلیس است، از او فرار می کنم و با او حرف نمی زنم. این سخن در کتاب «طبقات الحنابله» که شرح حال علمای حنبلی را طبقه طبقه گفته، آورده شده است و در همة زندگی نامه های او به این مطلب اشاره شده است. چنین فتاوای تندی را احدی از علمای شیعه نداده است. پس به لحاظ تفکّر شخصی نزدیک ترین تفکّر به شیعه است؛ امّا مذهب و مکتبش دورترین مکتب به شیعه و اهل بیت(ع) است. احمدبن حنبل حدیث گرا بود و اعتقاد داشت که هرچه در حدیث و ظاهر قرآن است، ما باید بپذیریم؛ ظاهر قرآن می گوید: «یدالله»، «اُذُن الله» پس یعنی خدا دست و گوش دارد! نمی دانیم دست خدا چطور است و فقط می دانیم خدا دست دارد. تفکّرات سلفی در مذهب حنبلی چون حدیث گرا بود و به ظاهر حکم می کرد، پررنگ تر شد و به اقوال صحابه هم اهمّیت بیشتری داده شد، حتّی به خبر واحد هم بسیار اهمّیت می داد. او می گفت: خبر واحد به قیاس و بقیة چیزها مقدّم است. او حتّی آیات قرآن را براساس روایت ها تخصیص می زند (معنایش را محدود می کند).جالب است سلفی گری و بزرگان سلفی این سری مطالب را از او گرفته اند؛ امّا تعصّباتش نسبت به اهل بیت(ع) را کنار گذاشته اند


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمد بن تاج 94/8/16:: 9:5 عصر     |     () نظر